من بخش عمده ای از زندگی حرفه ای خود را صرف درمان ازدواج های آشفته کرده ام، در بسیاری از این موارد روابط مشکل دار زوج ها به افسردگی و اضطراب در یکی یا هردو آن ها منجر گردیده و یا پیشاپیش افسردگی و اضطراب وجود داشته که باعث بهم زدن رابطه آن ها شده است.
در بسیاری از موارد زوج ها دچار اختلال تفکر هستند آن ها مشخصا در این شرایط ناراضی، تحت فشار عصبی و خشمگین بودند و همان کاری را میکردند که بیماران انجام می دهند، یعنی فقط به نکات منفی ازدواج خود پیله میکردند و خوب ها را یا نمی دیدند یا آن ها را نادیده می گرفتند.
دامی که زوجین در آن ها می افتند و گرفتار می شوند نشان دهنده انحراف غیر ارادی در شیوه پردازش اطلاعات در ذهن آن هاست و ربطی به نیات آگاهانه و یا ناخودآگاه آن ها ندارد، هنگامی که فرد دچار احساسات شدیدی چون خشم، ترس یا نا امیدی می شوند در روابط صمیمی و خودمانیشان به احتمال قوی دچار تفکر همه یا هیچ می شوند، گاها ممکن است که شرایط به صورت همه یا هیچ در آید اما در اغلب موارد واکنش های شدید به خاطر انحرافات از فرایند تفکر به وجود می آیند. تفکر همه یا هیچ ذهن دیگران را خواندن یا تصمیم کلی انجام دادن از آن جمله اند.
یازده نمونه هایی از حقه های ذهنی در اختلالات زناشویی
1- دید تونلی:
افرادی که این دیدگاه را دارند فقط چیزهایی که با نگرش و افکار و ذهنیت آن ها جور در بیاید فکر می کنند و از بقیه چیزها غافل هستند.
به عنوان مثال، زن و شوهری تصمیم گرفتند پانزدهمین سالگرد ازدواجشان را همراه دختر 12 ساله شان در کلبه ای که ماه عسلشان را در آنجا سپری کرده بودند بگذرانند. در طول مسیر صحبت های دوستانه ای داشتند تا اینکه به دو راهی رسیدند که باید تصمیم می گرفتند به کدام سمت بروند و بر سر این موضوع بین آن ها اختلاف به وجود آمد، بعد هم اختلاف بالا گرفت و به دعوا تبدیل شد، یکی دیگری را به بی عرضگی و دیگری به زورگویی متهم می کرد، بقیه سفر به آرامی سپری شد و چند روز بعد به خانه برگشتند، دوباره جرو بحث مفصلی پیش آمد و زن و شوهر به این نتیجه رسیدند که حتی در موقعیت خوشایندی مثل دومین ماه عسلشان هم نمی توانند با هم کنار بیایند، چون در تمام طول سفر با هم جنگیده بودند، اما در میان حیرت آن ها، دخترشان اشاره کرد که زمان بحث و دعوای آن ها ده درصد مدتی بوده که با هم بوده اند و بعد از آنکه دعوایشان تمام شد، خیلی به همگی خوش گذشت. جالب اینجاست که زن و شوهر در مشاجره ای که چند روز پس از سفر داشتند، از کل آن مسافرت، قسمت های خوب را از ذهنشان پاک کرده بودند.
دید تونلی باعث می شود زن و شوهر قسمت های خوب زندگی را فراموش کنند و به حوادث ناخوشایند زندگی توجه کنند و آن را ببینند، در نتیجه وقتی به مناسبات زناشویی گذشته نگاه می کنند، ذهنشان به خودی خود به سمت خاطرات منفی میل می کند، و این زمانی بیشتر است که زن و شوهر با هم مشاجره کرده باشند.
در ازدواج های آشفته و مشکل دار معمولا شوهران نمی توانند کارهای مثبت همسرانشان را ببینند در حالی که یک فرد بی طرف به راحتی می تواند نگرانی ها، مداراهای زن را ببیند. زنی هم که از شوهرش گله مند است موارد بسیاری را که توسط او سرزنش و کنترل یا نا امید و دلسرد شده و حتی توهین بی احترامی دیده به یاد می آورد و بارها مهربانی، زحمات شوهر را از یاد می برد.
در ازدواج های آشفته، زن یا شوهر ممکن است تحت تاثیر تفکر ناشی از انحرافات شناختی درباره همسر خود دچار افکار غلطی باشد. در ابتدا ممکن است این فقط در زمان های عصبانیت زن و شوهر اتفاق بیافتد، ولی وقتی کم و بیش این روش ادامه پیدا کرد، به صورت یک شیوه معمول و عادی در می آید.
2-برداشت های گزینشی:
برای مثال زنی ماجرای بیمارستان رفتن برای تولد سومین فرزندش را تعریف می کرد و نکته جالب این بود که انگار آن شب همه چیز اشتباه از کار در می آمد. این ماجرا در یک شب برفی اتفاق افتاد که همه راه ها بسته بود. موقعی که میخواستن او را با ماشین به بیمارستان برسانند، لاستیک ماشین پنچر شد ناچار شدند با تاکسی بروند، اما راننده تاکسی راه را گم کرد، موقعی که به بیمارستان رسیدند، همه انترن ها و رزدیدنت ها درگیر کارهایشان بودند و پزشک زنان هم به خاطر کولاک برف نتوانسته بود خود را به بیمارستان برساند. زن بعد از اتمام داستان گفت که به رغم همه این ها این آسانترین زایمان او بوده است.
شوهر از میان همه این حرفها فقط روی یک جمله متمرکز شد و این گونه نتیجه گیری کرد که زن دارد از او انتقاد می کند و گفت منظور زنم این است که من مقصرم که می دانستم لاستیک پنچر است و کاری نکردم. او از تمام حرف های همسرش به همین یک نکته پیله کرد و کل ماجرا را از یاد برد و با تکیه بر نکته های بی اهمیت، از زنش رنجید.
زن و شوهر می توانند با اندکی تلاش به دیدگاه متعادل تری برسند که در آن رویدادهای خوشایند زندگی نیز وجود دارد
زن و شوهر خاطرات خوبشان را باید هر روز فهرست کنند و بعد با یادآوری آن ها زندگی خود را جذاب کنند.
3-استنباط مطلق گرایانه:
گاهی وقت ها تعصب زن و شوهر به قدری شدید است که با آنکه هر دو می دانند که قضاوتشان هیچ مبنا و پایه درستی ندارد اما روی آن پافشاری می کنند. برای مثال زنی می شنید که شوهرش در اتاق دیگری مشغول آواز خواندن است و به خود می گفت، او عمداً این کار را می کند که مرا اذیت کند در حالی که شوهر چون خوشحال بود آواز می خواند.
درمورد دیگری، زن سر میز شام ساکت نشسته بود و شوهر به خود فکر می کرد: برای این حرف نمی زند که از دست من عصبانی است در حالی که زن همیشه وقتی عصبانی بود آزادانه خشمش را سر شوهرش خالی می کرد، امشب غرق در افکار خودش بود.
4-تصمیم افراطی:
بدترین خطای شناختی که تغییر دادن آن خیلی هم سخت است تصمیم افراطی است هیچ وقت تصورش را هم نمی کند که من هم در کله ام مغز دارم، زنم همیشه مرا تحقیر می کند، این مطلق افکاری ها برای زن و شوهری که به استناد یک رویداد، آن را به کل شرایط و موارد تصمیم ترجیح می دهند، امری کاملا طبیعی است، بنابراین شوهری که گهگاه از سر کار دیر به خانه می آید، از نگاه همسرش همیشه دیر می کند، زنی هم که بعضی وقتا نمی تواند سر وقت شام را آماده کند توسط شوهرش متهم می شود که او هیچ وقت به موقع شام را حاضر نمی کند.
گاهی تفکر منفی منجر به نتیجه گیری های پوچ گرایانه درباره ازدواج می شود ( اوضاع هیچ وقت بهتر نمی شود ) ازدواج ما مرده، ما هیچ نقطه اشتراکی با هم نداریم، من همیشه بدبخت بوده ام، در این جملات از کلمات هیچ، همیشه و مانند آن زیاد استفاده شده که تصمیم افراطی و مبالغه آمیز را نشان می دهد.
اثر منفی جملاتی که در آن ها از تصمیم های افراطی استفاده شده، در زندگی های ناموفق بسیار زیاد است.
مثلا شوهری که همیشه سخت تلاش کرده تا همسرش را راضی نگه دارد، یادش می رود کاری را که زنش از او خواسته را انجام دهد، زن شوهر را سرزنش می کند و می گوید، تو هرگز برای من کاری نمی کنی. شوهری که احساس می کند به شکلی ظالمانه مورد اتهام قرار گرفته است، به خود می گوید، هر کاری هم بکنم آن قدر کافی نیست که بتواند او را راضی کند.
5-تفکر دو قطبی در اختلالات زناشویی :
دو قطبی یعنی همان تفکر همه یا هیچ،این نوع تفکر در میان زن و شوهرهایی که ازدواج سعادتمند دارند هم متداول است. در ازدواج های موفق این نوع تفکر برای مدت کوتاهی معتبر است و پس از مدت تفکر کوتاهی از بین می رود بدون آنکه آثار مخرب از خود به جا بگذارد، اما در زوج های آشفته فقظ دو گزینه افراط و تفریط وجود دارد که نه تنها آن ها در احساسات آن ها بلکه روی رفتار زوج ها هم اثر ماندگار می گذارد.
برای مثال: خانمی را در نظر بگیرید که همسرش به او حرف زور می زند او نمی تواند با اوصحبت کند و در نتیجه به این نتیجه می رسد که چاره ای جز این ندارد که برده خانواده او و خودش باشد یا طلاق بگیرد.
«نمی توانم شوهرم را تحمل کنم، فقط باید طلاق بگیرم…باید هرکاری که او می خواهد انجام دهم.همین الان برادر و زن برادرش به منزل ما آمده اند و من باید دست به سینه در خدمتشان باشم»
نتیجه تفکر دو قطبی در این مورد بالا این است که ((یا باید کاملا تسلیم شرایط بشوم یا طلاق بگیرم)) و اجبار او برای تصمیم گیری بین این دوشرایط فوق العاده برایش ناخوشایند است.از سویی تسلیم به شرایط شدن نتیجه ای جز افسردگی ندارد و اگر اعتراض کند منجر به طلاق خواهد شد.چون هر دو گزینه برای وی نا مطلوب است تحت فشار شدید قرار می گیرد انسان ها معمولا در زمان فکر کردن به مسائل پیچیده ذهنش به موضوعات پیچیده از قبل می لغزد راه حل هایی که تحت تاثیر این نوع ذهنیت ها ارائه می شوند از دو حالت خارج نیستند. (تسلیم شو یا حمله کن) (بجنگ یا بگریز) (فریاد بزن یا خفه شو) ذهن این نوع افراد موضوع را به دو دسته خوب و بد، سیاه و سفید، ممکن و غیر ممکن، خوشایند و ناخوشایند تقسیم بندی می کند در این نوع تفکر اگر کسی نتواند در دسته خوب قرار گیرد حتما بد است اگر خوشحال نباشد غمگین است اگر لایق نباشد بی لیاقت است در ذهن افراد کمالگرا این تفکرحاکم است اگر کاری صد در صد انجام نگیرد به کلی معیوب است نقطه میانی و رنگی به نام خاکستری در ذهن این آدم ها معنا ندارد و همه چیز سیاه و سفید است.
6-درشت نمایی:
درشت نمایی یعنی اغراق و مبالغه درباره خصوصیات فرد دیگر،اعم از خوب و بد (فاجعه جلوه دادن) بیش از حد عواقب و نتایج یک عمل یا یک رویداد مشخص، برای مثال زنی که بیش از آنچه که در وسعشان بود برای خرید هزینه کرد و شوهرش بسیار ناراحت شد و با جدیت تمام گفت«ما دیگر رنگ رفاه را نخواهیم دید»
ابراز احساسات شدید و خارج از کنترل زن و شوهر اغلب تفکر فاجعه باری را در ذهن مخاطب ایجاد می کند.
یکی از مراجعین میگفت (هر وقت شوهرم دچار یکی از آن کج خلقی های بدش می شد، من وحشت می کردم که نکند به من یا بچه حمله کند)اما بعد ها که در مورد این ترس ها صحبت کرد متوجه شد که چقدر احتمال وقوع این قضیه کم بوده، چون شوهرش هیچوقت به کسی آسیب نرسانده بود، اما به یاد آورد که وقتی در دوره رشد بوده پدرش وقتی عصبانی می شده یکی از برادر خواهرها یا مادر را کتک می زد بنابراین ایشان بعد از هر پرخاشگری کلامی توقع خشونت بدنی را نیز داشت.
تفکر فاجعه بار اغلب ریشه در ترس های پنهانی دارد که به خشم منجر می شود. برای مثال خانمی درباره ازدواج دچار ترس فاجعه آمیزی می شود و سپس این ترس را در ذهن خود به هجوم شوهر به خود منتقل می کند. شوهری از اینکه همسرش به او دروغ می گفت، بسیار ناراحت می شد و فکر زودگذری از ذهنش عبور می کرد که دیگر نمی توانم به او اعتماد کنم و از اینجا بود که نگرانی ها شروع می شد.
فاجعه آفرین دیدن مسائل به نوعی وحشتناک جلوه دادن رویدادهای عادی و حتی ملایم است. بنابراین یک شوهر ممکن است این طور فکر کند«خیلی وحشتناک است همسرم متوجه بشود تقصیر با من است» یک زن هم ممکن است اینجور فکر کند(خیلی وحشتناک است که شوهرم با من موافق نیست.)
اشخاص اغلب درباره احساسات خود اغراق می کنند آن ها ممکن است به خودشان بگویند «من نمی توانم این همه خشم را تحمل کنم» یا «نمیتوانم این همه وقت با احساس دلتنگی خودم کنار بیایم» یا « نمی توانم تحمل کنم که مدام تحقیر بشوم.»
7-تعبیر و تفسیر متعصبانه:
تفسیر منفی از رفتار همسر و پیدا کردن نقاط منفی در کارهائی که او انجام می دهد، یکی از گرفتاری های رایج در زندگی های زناشویی است. اگر خود به خود این گونه فکر کنیم که در پس رفتارهای همسرمان انگیزه های با ارزشی وجود دارند، امکان درک عمل رفتارها و الگوی کلی رفتاری او آسان تر می شود و بهتر می توان رویدادها را، اعم از خوب و بد، فهمید پیش بینی و کنترل کرد. احساس پیش بینی و کنترل امور، به ما امنیت خاطر بیشتری می دهد.اگر بدانیم که باید منتظر چه حوادثی باشیم، از قبل خودمان را برای مواجهه با آن ها آماده می کنیم و بهتر از پس کارها بر می آئیم و اگر ضرورت ایجاب کند میتوانیم از شکل گیری حوادث در آینده جلوگیری کنیم.
برای مثال زنی که دچار مشکل است هنگامی که شوهرش بعضی از مسائل جزئی را فراموش می کند این را به حساب سهل انگاری او می گذارد و سرزنش می کند. یک شوهر ناراضی ، همسرش را بخاطر مسائل زناشوئیشان مقصر می داند و این ها را به ضعف شخصیتی عمیق او نسبت می دهد.
زن می گوید «همه این ها به خاطر سهل انگاری های اوست» و مرد فکر می کند« این ها همه به خاطر ضعف شخصیتی اوست»
8-برچسب منفی:
این فرایند ریشه در نسبت دادن تعصب آمیز دارد: مثلا زمانی که یک زن برای رفتارهای شوهرش دنبال یک توضیح منفی می گردد، سعی می کند به او برچسب های انتقاد آمیز بزند و در نتیجه به یک رفتار خاص او برچسب غیر مسئول ، کودن ،گاو و امثال این ها می زند و بعد هم انگار این برچسب ها نشانه صفاتی واقعی در طرف مقابل هستند با او برخورد می کند. مثلا وقتی او را گاو صدا میزند واقعا او را گاو می پندارد. این فرایند تا آنجا پیش می رود که به ( دیو) ساختن از فرد منتهی می گردد.
9-شخصی سازی:
خیلی از آدم ها از روی عادت فکر می کنند دیگران هر کاری می کنند، منظورشان آن ها هستند برای مثال مرد راننده ای همیشه تصورش این بود که بقیه راننده ها سر به سرش می گذارند، سرعتشان را زیاد می کنند،کم می کنند و از کنار او می گذرند و همه این کارها را فقط بخاطر این می کنند که او را آزار دهند. او در مورد زنش هم همین تصور را داشت، که اگر زن زودتر از او به خانه برمی گشت، به نظر شوهرش این طور می آمد که او سعی می کند همه چیز را به رخ او بکشد و به شوهرش نشان دهد که او در مورد فرزندشان فداکارتر از پدرشان هست. اگر زن هم دیرتر از او به خانه می آمد به نظر او سعی داشت به شوهرش بفهماند که سخت کوش تر از او است. شوهر نمی توانست این نکته را در نظر بگیرد که دیگران غیر از رقابت کردن با او، کارها و نیازهای دیگری هم دارند و بنابراین همیشه تحت تاثیر این اصل عمل می کرد که (ههه زندگی کشمکش بین من و دیگران است هر اتفاقی که پیش بیاید به نوعی به من مربوط می شود)
10-ذهن خوانی:
اعتقاد به این تصور باطل که زن و شوهر می توانند فکر همدیگر را بخوانند. در این اعتقاد زن و شوهر ممکن است افکار و انگیزه های بی ارزشی را به اشتباه به یکدیگر نسبت بدهند. هرچند گاهی اوقات ممکن است فکر همدیگر را درست بخوانند اما احتمال اشتباه کردن که نهایتا به تخریب رابطه می انجامد زیاد است.
اشتباه دیگر در رابطه با ذهن خوانی وجود دارد این است که زن یا شوهر از یکدیگر توقع داشته باشند که بتوانند ذهن هم را بخوانند ( همسرم باید می دانست که من صدف درست ندارم ) یا ( شوهرم باید می دانست که من دلم میخواهد او به دیدن پدر و مادرم برود )
استدلال ذهنی:
این فرایند مبتنی بر این باور است که چون زن و شوهر نسبت به موضوعی احساسات قوی دارند بنابراین حق با اوست. در استدلال عاطفی باور بر این است که زن و شوهر وقتی احساس منفی دارند طرف مقابل مسئول آن است به طور مثال ( اگر من دلواپس هستم، بخاطر این است که همسرم به من اهمیت نمی دهد ) و ( اگر غمگینم بخاطر این است که همسرم مرا دوست ندارد ) بخش زیادی از این برداشت های غلط بخاطر مسئولیت پذیری بیش از حد است. زنی که مسئولیت تامین رفاه برای همه خانواده را به عهده می گیرد ممکن است سکوت کند و علنا حرفی نزند اما در دلش از اینکه شوهرش خواسته های او را برآورده نمی کند و این بار سنگین را به دوش نمی کشد عصبانی است
عالی بود مقاله خوبی بود